چه بر سر ما و سرزمین ما آمد که بهشت این نقطه عالم ، همانی که اعراب بدوی ستایشش می کردند و از باغ های سر سبزش و جوی های روان از بر درختانش سخن میگفتند ؟!
از که باید پرسید شرح بلایی را که بر این مرز پرگهر آمد ؟ کدام گهر... کدام بهشت...کدام رود؟ این مزخرفات توصیفی بس احمقانه است در تفتیدگی بهمن! دل خوش کردن به روزگاریست که ارزان از کف داده و مویه سر داده ایم.
سرزمین اهورایی که روزگاری هوس های عرب بیابانگرد را به طمع نشاند چگونه اینچنین تفتید و خشکید و سوخت و می سوزد؟
تاریخ ما را چه شد که بدر یوزگی کفی نان و حفظ جان، عروسکانی شدیم زشت بدقواره به بازی در آمده برای عافیت ننگ نکبت بدویانی ملخ خوار!
ایوان مداین را ویرانه کردیم سیاه چادر عرب بر پا کنیم، تخت جمشید را سوزاندیم خاک تیره روزی از خاک بنا کنیم چون قارچ بد قواره دسته در بر!