تراوشات مغز پریود من

کاش بیداری و آرامش جمع می شدند

تراوشات مغز پریود من

کاش بیداری و آرامش جمع می شدند

۱

گفتم : پدر ! دوباره هوا سرد است ! نکند ۲۲ بهمن ۵۷ باشد امسال !!!

گفت : " ابله ! ۳۰ سال گذشته ! مگه نمیبینی !

گفتم : آخ ! چشمم !

مادر گفت : " آخ ! بیا ببرمت پیش میرزا علی اصغر ! تف کنه توش خوب شی !"

گفتم : مادر ! چه میشود یک ذره از تفهایش را سو به خدا کند ! پیر چشمی گرفته است !

نمیبیندمان دیگر !!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد