گفتم : پدر ! دوباره هوا سرد است ! نکند ۲۲ بهمن ۵۷ باشد امسال !!!
گفت : " ابله ! ۳۰ سال گذشته ! مگه نمیبینی !
گفتم : آخ ! چشمم !
مادر گفت : " آخ ! بیا ببرمت پیش میرزا علی اصغر ! تف کنه توش خوب شی !"
گفتم : مادر ! چه میشود یک ذره از تفهایش را سو به خدا کند ! پیر چشمی گرفته است !
نمیبیندمان دیگر !!!!!